از دور…
تورا دوست دارم
بی هیچ عطری…
آغوشی…
لمسی…
و یا حتی بوسه ای.
تنها دوستت دارم. از دور…
“مسیحا”
من از تو هیچ نمی خوآهم …
فقط . . .
فقط به کـسی که عاشقانه دوسـتـت دارد بگو حلالم کند اگـر هنـوز شـب ها با یاد تو می خوابم…
خــــــــــدایا دریاب این بنده ات را…
بنده ای کہ تو خنده هاش گفت: خـــــــــــــــدایا شـــــــــــکرت !!
و تو گریه هاش گفت: خــــــــدا بــــــــــزرگه !!
و وقتی ادمات دلشو شکستن گفت: مــــــــــنم خدایی دارم.
میگن شب اول قبر خدا می پرسه :
وقتی همسایه ات گرسنه بود تو کجا بودی!؟
وقتی دوستت کفش نداشت تو کجا بودی و خلاصه از این سوالا...
ولی من
میخوام سرمو بندازم پایین با خجالت بگم:
خدا جونم خودت کجا بودی !؟
بهش بگم وقتی کمر این همه جوون زیر این مشکلات خم شد تو کجا بودی!؟
وقتی هزارتا دختر به خاطر گشنگی و مریضیه خانوادشون فاحشه شدن تو کجا بودی!؟
اونروزی که با زندگی و آیندمون بازی کردن تو کجا بودی؟
وقتی خیانت عشقمو دیدم زجه زدم تو کجا بودی!؟
وقتی شبا بابام از خستگی نا نداشت تو کجا بودی؟
وقتی حاجیات مکه و کربلا رو بارها و بارها زیارت و سیاحت می کردن ولی کودکان زیادی از گرسنگی جان میدادن تو کجا بودی؟
خدایاااا...
توی این دنیا خیلی عذاب کشیدیم
شب اول قبرمون به حرمت این همه عذابی که کشیدیم و هیچی نگفتیم ...
خواهشا سکوت کن..!!
مثل روزایی که باید تو دهن خیلیا میزدی اما سکوت کردی...
به روزهای سخت که رسید
بامن تفاوت داشت......
آن کسی که در روزهای خوب من
بسیار تفاهم داشت.....
چـــــــه قــصــــــــه ی تـــلـــخــــــــــی ســـــت
مـــــــــ ــرده هـــــایـــمــــــان را بــــــه یـــــــــاد مـیـــســپــــــــاریـــــــمــ
و
زنـــــــ ــده هـــــایـــمــــــان را بـــــــه خــــــــــاک
همه جا هستی..
در نوشته هایم
درخیالم
در دنیایم
تنها جایی که باید باشی و نیستی کنارم است
یکی بهم گفت:خیانت میکنه
گفتم:میدونم
گفت:این کارش یعنی دوسِت نداره
گفتم:میدونم
گفت:اون یه روزی واسه همیشه تنهات میذاره
گفتم:میدونم
گفت:پس چرا دوسش داری؟چرا باهاش میمونی؟
گفتم:این تنها چیزیه که نمیدونم
می ترسم ...
کسی بوی تنت را بگیرد ...
نغمه دلت را بشنود...
و تو خو بگیری به ماندنش ...
چه احساس خط خطی و مبهمی ست...
این عاشقانه های حسود من ...
این تو نیستی که مرا از یاد برده ای...
این منم که به یادم اجازه نمیدهم حتی از نزدیکی ذهن تو
عبور کند
صحبت از فراموشی نیست...صحبت از لیاقت است
گاهی باید به دور خود یک دیوار تنهایی کشید
نه برای اینکه دیگران را ازخود دور کنی
بلکه برای اینکه ببینی چه کسی برای دیدنت دیوار را خراب میکند
دلتــنـگـمـــــ...
مثل مــادر پیــریـــــ کــه دلــش هـــوای بـچـــه اش را کــرده
ولــیــــــ
بـلــــد نـیـــســـــتــ شـمــــاره اش را بـگیـــــــرد
خسته ام …
از تـــــو نوشتن …
کمی از خود می نویسم …
این منم که دوستت دارم …
بچـــه کـــه بـــاشی …
از “نقـــاشی”هـــایتـــ هـــم …
مــی تــواننــد بـــه روحیـــاتــ و درونیـــاتتــ پی ببــرنـــد ،
بـــزرگ کـــه مــی شـــوی …
از حــرفهـــایتـــ هـــم نمــی فهمنـــد تـــوی دلتــ چـــه خبـــر استــ !
روزی میــرسد …
بـــی هیــــچ خَبـــَـــری …
بــآ کولـــــه بــــآر تَنهـــآییـَم …
دَر جـــآده هــآی بـی انتهــــآی ایـن دنیــآی عَجیـــــب …
رآه خــــوآهم افتـــــآد …
مَـــن کـــه غَریبـــــم …
چـــه فَــــرقی دآرد کجـــــآی ایـــن دنیــــــآ بـآشــــم …
همــه جــــآی جهــــآن تنهـــــآیی بــــآ مَـــن است…
تقصیر از من است …
آن زمان که گفتی …
قول بده همیشه کنارم بمانی …
یادم رفت بپرسم …
کنار خودت یا خاطره هایت؟؟؟!!…
علت بی خوابی ام..
را..
چگونه..
بگویم..
وقتی.. یاد.. تو.. از.. سقف.. اتاقم.. چکه.. میکند…
میتــــرسم…
میترســم کســـی بــویِ تنـــت را بگیـــرد،
نغمـــــه دلـــت را بشنـــــود،
و تــــــو، خـــو بگیــــری بــه مانــدنــــش!
چــــه احســـاس ِ خــط خطـــی و مبــهمی ست،
ایــــن عاشقـــــانـــه های ِحســـــودیِ مـــن!
واژه هـــایم رنـــگ بــاران دارد…
وقتـــی از تـــو مــی نویســم،قلبــــم خیـــس دلتنـــگی اســــت…
وچشمــــانم طـــوفــــانی؛
چـــه زود بــا هــم بــودنمـــان خـــاطــره شد…
وکـــاش خـــاطـــره هــامـــان بــی رنــگ نشــونـــد….
بعضــــــی ها گـــریه نمی کنند !
اما …
از چشـــــم هایشان معلوم است ؛
که اشکــــی به بزرگی یک سکــــوت ،
گــــوشه ی چشمشان به کمیــــــن نشسته…
تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من …
چه جنونی …
چه نیازی …
چه غمی است …
یا نگاه تو ،که پر از عصمت راز …
بر من افتد چه عذاب و ستمی است …
دردم این نیست …
ولی …
دردم این است که من بی تو دگر …
از جهان دورم و بی خویشتنم …
تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم …
چقدر سخته گل آرزوهاتو تو باغچه ی دیگری ببینی و هزار بار تو خودت بشکنی…
اونوقت آروم زیر لب بگی
“گل من، باغچه ی نو مبارک”
من تمام نشانه های حیات را دارم
اما قلبــم…
مثل ِ حوض کوچکی که ماهی اش را
گربه برده است . . .
ایستــــاده…
گاه دلتنگ می شوم
دلتنگتر از همه دلتنگی ها
گوشه ای می نشینم
و حسرت ها را می شمارم
و باختن ها را،
و صدای شکستن ها را…
نمی دانم من کدام امید را ناامید کرده ام
و کدام خواهش را نشنیدم
و به کدام دلتنگی خندیدم
که این چنین دلتنگم.
دلتنگم، دلتنگ…!
کارم …
از یکی بود و یکی نبود گذشت،
من در اوج قصه غرق شده ام …
فقط برای یکبار!!!
فقط برای یــــــــ ـــــک بار هم که شده،
مرا در افسون مبهم یک دروغ شناور کن…!
سربه گوش من بگذار و آرام بگو: دوستَــــت دارم…!
چراکه میدانم.......
میدانم که چه هادرسرزمین دلم خواهندکرد.....
ومن دربرابرشان جز........
"نگریستن" چاره ای ندارم........
چه عاشقانه است این روزهای ابری
چه عاشقانه است قدم زدن زیر باران غم تنهایی
چه عاشقانه است شکفتن گلهای اقاقیا
چه عاشقانه است قدم زدن در سر زمین عشق
و من
چه عاشقانه زیستن را دوست دارم
عاشقانه لا لایی گفتن را دوست دارم
عاشقانه سرودن را دوست دارم
عاشقانه نوشتن را دوست دارم
عاشقانه اشک ریختن را...
دفتر عاشقانه ی من پر از کلمات زیبا در نثار
بهترین و عاشقانه ترین کسانم...
و من
عاشقانه می گریم...
عاشقانه می خندم...
عاشقانه می نویسم...
و در سکوت تنهایی عاشقانه می میرم...
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی
و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری...